روزها فكر من اين است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خويشتنم
از كجا آمدهام آمدنم بهر چه بود
به كجا ميروم آخر ننمايي وطنم
اينجا نغمه تار و كمانچه غوغا ميكند و با كلامي از ابوالقاسم لاهوتي همراه ميشود.
نشد يك لحظه از يادت جدا دل
زهي دل آفرين دل مرحبا
هزاران بار منعش كردم از عشق
مگر برگشت از راه خطا دل
از اين دل داد من برسان خدايا
زدستش تا به كي گويند خدايا
سازهاي كوبهاي پژمان حدادي و بهنام ساماني با يكديگر به اوج ميروند و همخواني عجيبي با اين كلام مولانا پيدا ميكنند.
آمدهاي كه راز من بر همگان عيان كني
زان دل بينشانه را جلوه دهي نشان كني...